دیروز با اخاله منیر رفته بودیم ونک.اونجا سر خیابان ونک یه مرده هست که گل میفروشه.بیشترشونم کاکتوسن.خیلی خوشم میاد.ازش دو تا گلدون خریدم.یکیشو ک هیه کاکتوس خیلی ریزه میزس رو کادو کردم و به مناسبتن پشت سر گذاشتن 20 ماه بهت کادو دادم. خیلی خوشت اومد.
بهت میگم مواظب گلت باشی هااا میگی باشه فقط تو آبشو بده،منم مواظب میشم نرم روش....
من یه تصمیم گرفتم: از این به بعد به مناسبت ماهگردامون هر ماه یه گل برات میخرم. البته بعدا که خوب فکر کردم دیدم یه مدت که بگذره تو خونه از دست گل برای خودمون جا نمیمونه.فقط تا آخر امسال میشه 12تا!
چقدر دوست داشتم که یه خوه برای خودمون داشتیم با یه حیاط تا تو باغچه اش گل میکاشتم و دور تادورش گلدون میذاشتم، بچه مونم که پا گرفت میرفت برگاشونو میکند و میذاشت تو دهنش...ما ذهم میگفتیم نکن
:: موضوعات مرتبط:
کی شدیم دو تا؟ ,
,
:: بازدید از این مطلب : 334
سال نو مبارک باشه. امسال دومین سالی بود که با تو تحویل رو گذروندم.البته مامانت هم با ما بود. دوست داشتم موقع تحویل سال با هم تو خونه خودمون بودیم،ولی خوب مامانت تنهاست و به خاطر ایشون ما هم رفتیم پیش اون.اصلا ناراحت نیستم بلکه خیلی هم خوشحالم که نعمت یه بزرگ تر خیلی مهربون نصیبمونه.
دوستت دارم رضای عزیزم.خوشحالم که دارمت و مرسی که با منی :: موضوعات مرتبط:
خاطرات من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 198
برادر شوهر من خیلی مهربونه. من بهش میگم داداش! آدم باحالیه.
هوای منو که خیلی داره. دفعه قبل که رفته بودیم تبریز به خاطر ما کله پاچه(همراه با مغز و زبان!به به) پخت و خوردیم و حال کردیم. این بار آخری هم که برا عید رفته بودیم،من گفتم دلم سیرابی می خواد دو روز بعدش خرید و پخت.دستش درد نکنه عجب دست پختی داره!
تازه قراره اومدنی تهران آبگوشت بپزه برامون.البته قراره حسن و نازنین هم بیان!قولشو روز عروسیمون به حسن داده. چه شود!
یادمه پارسال که رفته بودیم مشهد روز آخر جیگر خرید تا خوراک درست کنه، به هیچکس نمیداد ولی یه تیکه به من داد تا بخورم،منم نامردی کردم و غر زدم که بابا این چیه به این کوچیکی به من میدی؟چقدر خندید!که بیا خوبی کن.
چه جالب همه خاطره هایی که از بردر شوهرم تو ذهنمه در مورد غذاست......
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 216
تا قبل از اومدنت چند تا کار نیمه تمام دارم که باید انجامش بدم. اولیش خودمم. باید به خودم برسم.با خودم باشم، خودمو بشناسم بعد از خودم خسته بشم و بپردازم به تو.
لیست کارام اینه:
1.ورزش
2.تهران گردی
3.درس
4.مطالعه(البته این مربوط میشه به تو)
5....
از خدا بخواه که به بهترین نحو بیای پیشم
دوستت دارم عزیزم
:: موضوعات مرتبط:
بهترین من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 230
عزیزم مادر بزرگ پدریت خیلی بی تابی میکنه برای اومدنت. هی منو دعوا میکنه که چرا اینهمه این دست اون دست میکنی.بیارش دیگههههه
ولی خوب آخه منم برای خودم برنامه ریزی دارم مگه نه؟
عید که رفتهبودیم تبریز تا منو تنها گیر اورد شروع کرد از من بازجویی کردن.منم نشستم براش مفصل توضیح ذاذم که مادر من من بیشتر از شما دلم میخواد ایشونو بیارم ولی الان دیگه زمونه عوض شده. اینطوری نیست که یهو خبردار شی تو راهی داری. علم پیشرفت کرده و من میخوام این علم رو به خدمت بگیرم تا اونی که میاد بهترین باشه. به امید خدا...
دوستت دارم عزیزم
:: موضوعات مرتبط:
بهترین من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 205
الهه دوران لیسانس یه کوله پشتی داشت.مارکشم monza بود و الهه به این موضوع خیلی افتخار میکرد.خلاصه ...
روی این کیفه مارکش با نخ نوشته شده بود که یه تیکه نخ از یکی از حروفش در رفته بود که اگه می کشیدیش تا آخر نخ کش میشد. این نخ بیچاره همیشه به من التماس می کرد که بکشکمش و خلاصش کنم ولی این الهه ی نامرد همیشه سربزنگاه میرسید و نمیذاشت.
خیلی دوست داشتم آخر یه روز اون نخو بکشم و به آرزوی قلبیم برسم ولی حیف که نشد....
الهه خانوم تو الان اون کیفه رو انداختی دور ولی این آرزو تا آخر عمر تو دلم موند و لکه ی بزرگی به اندازه اون نخ تو دلم تو قسمت مربوط به دوستیمون به جا گذاشت.
باید از خودت خجالت بکشی......... :: موضوعات مرتبط:
دوست دارم های من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 216
خیلی دلم براشون تنگ شده! خیلی دوستشون داشتم. یعنی رد خور نداشت هر روز می رفتم پیششون،باهاشون حرف می زدم، نازشونو می کشیدم، تمیزشون می کردم...
درست مثل امیر فشنگ رویا که بین ماها از یه شخصیت حقیقی و حقوقی برخوردار بود، گلهای من هم برای من دارای شخصیت واقعی بودن. تا جاییکه روشون اسم هم گذاشته بودم.شاید دیگران فکر می کردن که این کارو برای جلب توجه انجام میدم ولی اینطور نبود،وااقعا احساس میکردم که اسم این گل اینه.مخصوصا حسن!
امروز نمیدونم چرا! یهو دلم خواست که یه فیلم سینمایی خیلی خوب بیبنم. یه فیلم خوب هاااا نه از این مسخره های مزخرف که مدد شده و نمیدونم چرا این همه تماشاچی داره!مردم دیگه یواش یواش دارن معنای واقعی فیلمو فراموش میکنن. چطور میتونن به این چیزای مزخرف نگاه کنن و حتی ازش لذت ببرن؟ صد رحمت به ممد صمد.
دلم میخواست یه فیلم معنا گرا ببینم یا یه تاریخی مل دختر خانواده بولین.
رو پل عاب گذر کنار خونمون یه پسره وایمیسته و فیلم میفروشه.باید این سری برم و چند تا فیلم ازش بخرم.
تصمیم گرفتم برم جدایی نادر از سیمینو ببینم.یا با رضا میرم یا با الهه :: موضوعات مرتبط:
دوست دارم های من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 208
زنگ زدم بهت گفتم اومدنی از قنادی سر خیابون بستنی بخر ببینیم بستنی هاش چطورن؟ گفتی نمی خری چون من سرما خوردم و برام ضرر داره. خیلی بدی! ولی اومدنی دیدم خرییییییییییییییدییییییییییی. خیلی خوبی!ولی نذاشتی بخورم.خیلی بدی!
تازه تو دستت یه کیسه بود که توش یه قوطی بود،نگاه کردم ببینم چیه؟چی بود؟ وااااااااااااااااااااااااای از همون پازل1000 تیکه ها که آدمو میذارن سر کار!! چند وقت بود می گفتم بخریم شبا درست کنیم،می گفتی به جای اون بشین برای ارشد بخون.نمی خریدی.خیلی بد بودی! ولی دیشب خریده بودییییی خیلی خوبی!
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 244
کلا رو تاریخ مصرف خیلی حساسی.یه چیزی که دیدی تاریخ انقضاش امروزه دیگه بهش رحم نمی کنی.باید بره سطل آشغال.
ولی من فکر می کنم با یکی دو روز این ور اون ور چیزی نمیشه!
پریروز یه سوسیس از تو فریزر در آوردم دیدی تاریخ انقضاش داره میگذره گفتی بندازش دور.....!الان با اجازت و دور از چشمت دارم سرخش می کنم برای ناهار! بابا اونو که من تازه همین ماه پیش از هایپر خریدم اصلا بازش نکردم.دلم نمیاد بندازمش دور،آخه هی معصومانه منو نگاه میکنه میگه منو بخور.گناه دارهههههههههه.نخورمش دلش می شکنه.
ولی قول میدن این آخری باشه باشهههههه؟
آخه خودم اونروز تو یه سایت خوندم که خوردن غذای مونده باعث میشه بچه آدم زشت بشه. :: موضوعات مرتبط:
خاطرات من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 205
یه کتاب از خونه آوردم که بخونم.لای جلد اون چند تا تیکه کاغذ پیدا کردم.نوشته های چند سال پیش خودم.آخییییی یادش به خیر چه روز هایی بود. با اینکه در طول دوران نوجوانی و جوانی قبل از ازدواج خیلی کم شده بود مواقعی که آرامش کامل داشته باشم،ولی این نوشته هام احساس پاکی رو که اون زمانا داشتمو نشون میداد. نثل نامه هایی بودن که در مورد خودم نوشته بودم و خودمو دختر خوب خطاب کرده بودم. از ذوق و قریحه ظریف خودم تو اون زمانا خیلی تعجب کردم. دست به حس آمیزیم ملس بوده و خبر نداشتم...
دلم برای خودم هم سوخت و هم تنگ شد. سوخت چون یادم افتاد که همیشه با حسرت به دختر های دیگه نگاه میکردم وقتی میدیدم چه امید ووارانه به آیندشون نگاه میکنن و چه ارامشی دارن،تنها دغدغشون یا درسه یا آرایش و پسر بازی. در حالی که من همیشه یه غم بزرگ تو دلم داشتم و یه لحظه از ذهنم بیرون نمیرفت.به یاد آوردنش الان اذیتم میکنه.البته تاحدی هم آروم میشم چون احساس میکنم این احساس عذاب و ناراحتی به من یه نوع پاکی داده بود، نازک دلی خاصی که تو کمتر کسی پیدا میشه... این چیزایی که مینویسم فقط برای خودم قابل درکه.
الان اوضاع خیلی فرق میکنه. اون مشکل کاملا از ذهنم پاک شده و جاشو شادی گرفته، شادی که دلیلش رضاست. ولی در درون خودم باز اذیت میشم،نمیدونم به خاطر کم رنگ شدن رابطم با خداست یا به این که به ناراحتی عادت کردم و بدون اون نمیتونم شبمو روز کنم. گاهی حتی فکر میکنم که خدا اون عذابو برای این به من داده بود که من بهش نزدیک تر بشم،شاید... چون الان که رفع شده من هم دیگه به خدا کمتر سر میزنم. ولی از یه جنبه هایی هم ه نگاه میکنم میبینم انصاف نیست که برای ایجاد رابطه یه عذاب درمیون باشه.آخه این ناراحتی بهترین لحظه های دوران نوجوانی و جوونی منو به جهنم تبدیل کرده بود ه دیگه جبران نمیشه.انصاف نیست هست؟
دلم تنگه! برای اون روزایی که میتونستم بهتر باشم یا شادتر.دلم تنگه برای لحظه هایی که دوست داشتم الان ازشون به عنوان یه خاطره شیرین یاد کنم. دلم میگیره از به یاد اوردن خیلی از روزای دوران مجردیم... دلم میگیره وقتی شادی و فراغ بال جوونای الانو میبینم،چرا من اونطوری نبودم.یه قسمتیش مربوط به خودم بود و یه قسمت بزرگش نه.نفرین به کسایی که آزادی رو از ادم میگیرن.
من هنوز 25 سالمه، هنوز تا آخر راه خیلی وقت دارم اگه عجلم نرسیده باشه، ولی نمیدونم چرا همش احساس میکنم وقتم تموم شده.احساس میکنم دیر شده.مثل دوران دانشجویی ه وسط سال گریه میکردم که وقتو از دست دادم و نتونستم چیزی بخونم.لعنت به دانشگاهی که برای مننتیجه ای نداشت. تنها دست آورد من از دانشگاه یه مدرک خشک و خالیه که به هیچ دردم نمیخوره، که اونم هنوز نرفتم بگیرم.
چقدر احساس شکست میکنم،یه شکست خستگی که به مرور زمان به وجود اومد و حدتحملمو برد پایین.
احساس اسکرپ بودن میکنم.چه حس مزخرفی!اونم تو عنفوان جوونی....
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 244
سال قبل که به خاطر اینکه تازه ازدواج کرده بودم برای کنکور نخوندم.یعنی نخواستم سال نامزدی رو با درس خراب کنم.ازش هم پشیمون نیستم.
امسال هم که لطف کردم و یادم رفت ثبت نام کنم! البته ته دلم یه کم خوشحال شدم چون بهانه ای بود که یه مدت دیگه هم به تنبلی و تن پروری سپری کنم!
ولی برای سال بعد دیگه راه فراری ندارم،بااااااااااید بخونم و انشالله که قبول شم.پای حیثیت علمیم در میونه1یه عمر بخون و تو دانشگاه سراسری با رتبه خوب قبول شو بعد با کلی بدبختی و سختی واحدارو پاس کن که آخر بشینی تو خونه؟ نههههههههههههههههه
رفتن ما به تبریز که دیگه سفر به حساب نمیاد،همونطور که یکی تصمیم میگیره بره از بقالی شیر بخره ما هم زودی تصمیم میگیریم و به قول زن عموم هوشت میکنیم به تبریز.طوری که بیشتر خریدامو از تبریز میکنم،میگم من که جاهای تبریزو بیشتر میشناسم خوب راحت از اونجا مطمئن خرید میکنم دیگه..مگه نه؟
فکر کنم به طور متوسط ما هر دو هفته یه بار میریم تبریز. مثل این بار آخر رفتنمون.از اول عید رفتیم تا پنجمش،بعد برگشتیم یه سوک سوک 4-5 روزه کردیم و دوباره برگشتیم تبریز.
تو رو خدا بگین ماشالله
:: موضوعات مرتبط:
سفرنامه ,
,
:: بازدید از این مطلب : 238
امروز نمیدونم چرا! یهو دلم خواست که یه فیلم سینمایی خیلی خوب بیبنم. یه فیلم خوب هاااا نه از این مسخره های مزخرف که مدد شده و نمیدونم چرا این همه تماشاچی داره!مردم دیگه یواش یواش دارن معنای واقعی فیلمو فراموش میکنن. چطور میتونن به این چیزای مزخرف نگاه کنن و حتی ازش لذت ببرن؟ صد رحمت به ممد صمد.
دلم میخواست یه فیلم معنا گرا ببینم یا یه تاریخی مل دختر خانواده بولین.
رو پل عاب گذر کنار خونمون یه پسره وایمیسته و فیلم میفروشه.باید این سری برم و چند تا فیلم ازش بخرم.
تصمیم گرفتم برم جدایی نادر از سیمینو ببینم.یا با رضا میرم یا با الهه
من دلم خلیل عمی می خواد. البته یرالمایومورتای خلیل عمی! قرار بود به مناسبت مهندس شدنم نسیم اینا رو جمع کنم و ببرم اونجا ولی تا حالا قسمت نشده. یادش بخیر با نازنین اینا و رامک رفتیم چه خوش گذشت!
فکر کنم همه جوونای ایران رفتن اونجا یرالمل یومورتا خوردن،چون اونی که تو مملکت زیااااااده دکتره و مهندس!
همون طور که گفتم موقع تحویل سال نو ما پیش مامان رضا بودیم. سفره هفت سینی که چیده بود انقدر برام جالب و دوست داشتنی بود که ازش چن تا عکس گرفتم.مادر شوهرم از هر نوع حبوبات و این جور چیزایی که تو خونه داشت یه کم گذاشته بود تو سفره.به نیت آوردن برکت...
بعد تحویل سال هم بعد خوندن قران به همه اونا دستشو زد به این یمن که در طول سال برکت داشته باشن.آخه میگن موقع تحویل سال هر کاری بکنی تا آخر سال هم ادامه میدی.دست زدن به اونا موقع تحویل یعنی تا آخر سال خونه پر باشه از مواد غذایی و هر چی بخوای همیشه باشه و برکت از خونه کم نشه.
خیلی برام جالبه.به این اعتقاداتش خیلی احترام قائلم.دوست دارم بچه مون در آینده این کار مامان بزرگشو ببینه. انشالله
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 241
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 24 فروردين 1390 |
نظرات ()
تصمیم دارم انشالله تابستون کار این مماخو یه سره کنم.ولی نمیدونم باید پیش کی برم؟ تازگی ها یه تاپیک پیدا کردم در مورد عمل زیبایی مماخ، با خودم گفتم ایول میرم ببینم کی بهتره ولی از وقتی رفتم استرسم بیشتر شده.اصلا اسم دماغ که میاد قلبم تند تند میزنه. هر دکتری رو که در موردش صحبت شده یه چند نفر هم از خراب کاریش گفتن.ای بابااااااااااااااا
امروز عصر که داشتیم میرفتیم بیرون داشتم باخودم فکر میکردم در این مورد.... به این نتیجه رسیدم که عمل زیبایی بینی دقیقا مثل ازدواجه! به قول ما ترکها "کسیلممیش گارپیز"ه.یعنی هندونه نبریدست،تا نبریش نمیتونی بفهمی توش چه جوریه؟قرمزه؟صورتیه؟شیرینه؟بی مزه اس؟
خلااصه که این عمل مماخ عین ازدواجه.میبینی یکی بعد کلی تحقیق و تفحص یه دکتر خوب پیدا میکنه و دل به دریا میزنه و به قولی بله رو میگه.ولی از نتیجه راضی نمیشه. مثل ازدواج ...
من که در مورد اول یعنی ازدواج با تحقی یا بی تحقیق موفق از آب در اومدم و خدا رو هم صد هزار بار شکر میکنم.پس باید در مورد عمل بینیمم همونطور عمل کنم که تو این کردم. والله راستش کار خاصی نکردم،تنها چیزی که به ذهنم میاد اینه که من یکی اینکه خودم همیشه دعا میکردم(البته نه در مورد ازداج،کلا)، یکی اینکه دعای خیر و رضایت مامان بابام پشت سرم بود. باید قبل عمل مماخم برم از مامانم اینا رضایت بگیرم...
راستی من برای داشتن ازدوواج موفق تو مکه خیلی دعا کردم.کاش یادم بود و برای موفقیت عمل بینیم هم دعایی میکردم....
خدایاااااااا
:: موضوعات مرتبط:
خاطرات من ,
,
:: بازدید از این مطلب : 271
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : چهار شنبه 24 فروردين 1390 |
نظرات ()