نوشته شده توسط : آیسا

در این مورد مطمئن نیستم که فقط برای من افتاده یا نه ولی جالبه.

من صبح روز عروسیم امتحان داشتم. کلی هم براش استرس داشتم...

البته نررفتم بدم امتحانو هه هه ههههههههههههههههه

دل کیانوش بسوووووزه



:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 214
|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 17 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

من تنها عروس تو دنیا بودم که روز عروسی تو لباس عروسی تو آرایشگاه از من خواستگاری شد. خانومه بعد از اینکه از من تحقیق کرد سراغ مامانمو گرفت. چشمم ازم برنمیداشت چشم چرون(شایدم مرد بود و چادر سر کرده بود اومده بود تو).

بعد از ررفتن من هم به مامانم پیله کرده بود. بعضی ها امیدشونو هیچ وقت از دست نمیدن...

ادعا میکنم که این اتفاق فققققط برای من افتاده. هرکی تو لباس عروسی خواستگار داشته بیاد جلو....



:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 200
|
امتیاز مطلب : 19
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 17 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

فکر میکنم من تنها عروس توی دنیا بودم که تو کیف عروسیش سنگ کلیه همسرشو گذاشته بود. خوب چیکار کنم درست بیست روز قبل عروسی عملت کرده بودن و سنگت رو هم که گرفتم گفتن باید بدین آزمایش و از اون موقع هم هی دنبال کارای عروسی بودیم و من طفلک دنبال کارای پایان نامه ام... وقت نشده بود و همه جا باهام بود تا اگه یه فرصتی پیدا کنم یا خودم ببرم یا بدم کسی ببره آزمایشگاه که نشده بود تا اون موقع.


ادامه مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.


:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 219
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : شنبه 17 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

از نظر من قوی تویی، قوی ترین تویی. هر کسی میتونه بره و یکی دوسال تمرین کنه و کم و زیاد یه وزنه بلند کنه، ولی تا حالا که من ندیدم و نشنیدم که کسی تونسته باشه از درد سنگ کلیه خم به ابروش نیاره. اونم ده روز تمام...ولی تو تونستی.طوری که دکترت حتی برات مسکن هم ننوشت به این هوا که تو درد نداری. حتی مامان که خیلی ساکته و تحملش برای درد خیلی زیاده سر درد کلیه اش سر و صدا کرده بود.

بمیرم برات که وقتی دردت گرفت اینجا هم نبودی که بهت برسم، ماموریت بودی. باهات که صحبت میکردیم اصلا به روی خودت نمیاوردی. مجبور شدی ده روز تحمل کنی تا برگردی ایران و عمل کنی.اونجا دکترا گفته بودن بهتره تو کشور خودت عملت کنن تا همراه پیشت باشه و از این حرفا..

 



:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 198
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

از امروز تا هفته بعد!

موفق باشی عزیزم و البته بهت خوش بگذره!

زمان نامزدی عادت داشتم به دلتنگی،من خیلی نامزد طفلکیی بودم دوهفته یه بار، گاهی هم ماهی یه بار میدیدمت ولی الان فرق میکنه. به هر حال... نمی خوام خیلی موضوع رو رمانتیک و پروانه ای کنم و لوس بازی در بیارم...

 



:: بازدید از این مطلب : 213
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 17 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

امروز ک رفته بودم نمایشگاه به خاطر تو هم دو تا کتاب خریدم تا بخونم.

مادر کافی و ریحانه بهشتی.

کتاب های دیگه هم تو ذهنم بود ولی نتونستم پیدا کنم.

یه کتابهای قصه ای بودن که برا هر فصل یه جلد مخصوص کتاب قصه بود که خیلی خوشگل بودن.

انشالله که اومدی و بزرگ شدی با هم میریم و برات کتاب میخریم.انشالله

دوستت دارم



:: موضوعات مرتبط: بهترین من , ,
:: بازدید از این مطلب : 319
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

بدم میاد از شلوغیش. امروز ظهر پاشدم رفتم نمایشگاه  قرار شد که عصر بیای دنبالم. این راننده آزانسی انقدر بد میروند که تپش قلب گرفتم. پشیمون شدم از رفتنم انقد که شلوغ بود.راست میگقتی باید وسط هفته برم که خلوت تر باشه.

زیاد خوب نبود ولی بدم نبود.میتونستی کتابی رو که دنبالشی پیدا کنی

اکثر کتابا یا کتاب های دعا و اینجور چیزا بودن(طوری که من اولش فکر کردم وارد سالن کتابای دینی شدم) یا در مورد روانشناسی و روابط زناشویی و اینجور چیزا!

 

من خیلی خیلی زیاد کتاب خون نیستم ولی اگه بخوایم براساس کتابای غالب تو نمایشگاه حساب کنیم همه کتابای پر طرفدارو قبلا خوندم.

اونی که زیاد بود کتاب های روانشناسی بود. همه رقم.


راستی چرا با وجود اینکه اینهمه کتابهای روانشناسی از همه نوع تو کتاب فروشی ها هست و اینهمه هم خریدار داره ( پر طرفدار بودنش از پر بودن این جور کتابا تو نمایشگاه معلومه. خوب انتشارات ها هم باید به فکر جیبشون باشن دیگه!) ولی این همه آدم ها هستن که باز مشکل دارن؟ منظورم از مشکل همین اعتماد به نفس و موفقیت و طرز حرف زدن و ..است. خود منم یکی از اینهمه آدم. چرا؟ برام سواله...

چرا این کتابا نمیتونن مشکل کسی رو حل کنن؟ اگه نمیتونن چرا اینهمه خریدار دارن؟

به قول خواجه حافظ:

شراب لعل و جای امن و یار مهربان ساقی       دلا کی به شود حالت اگر اکنون نخواهد شد

 

این کتابای شعرم که یه نصفه سطر تو یه صفحه اش نوشته و تو صفحه دیگه یه عکس سیاه سفید کشیده( و دیگر هیچ...) هم به نظرم جالب نیست. یعنی چی اخه؟ اینو که منم بلدم.

بعد از ظهر هم تو اومدی و یه نیم ساعتی هم با اون دور زدیم و زود برگشتیم. چرا اینقد از شلوغی بدت میاد؟ قیافت شبیه "زود باش بریم دیگه" شده بود.

عاطفه رو هم دیدم راستی! نشناخت منو اول. گفت انقد چاق شدی که نتونستم بشناسمت.نمیدونم خوبه یا بد؟!

چند تا کتاب هم می خواستم بخرم که یا یادم رفت یا پیدا نکردم.اونا هم بمونه بعدا میخرم.


دو روز بعدشه الان مثلا: با خاله منیر و خاله مهین و مامان رفتیم نمایشگاه. من بیر و رژیم غذایی و گروه خونی رو خریدم. مامان اینا هم که رفته بودن جاهای باحال نمایشگاهو گشتن.

یه جایی بستنی فروشی بود که خیلی شلوغ بود. تو نگو یه مرده هی میاد بستنی میخره و پولشو نمیده. درست وقتی نوبت من شد لو رفت و دعوا شد که خاله منو کشید که بیا بریم. من بستنی میخوااااااااام



:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 191
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

ذیروز از اون پسره که سر پل هوایی فیلم میفروشه یه فیلم گرفتم تا شب نگاه کنیم.ازش لانه خرگوش رو خواستم گفت یکشنبه میارم.  این فیلم هم بد نبود.اسکارلت یوهانسون توش بازی کرده بود.

ولی زیاد هم نظر آدم رو جلب نمیکنه. از فیلم هایی خوشم میاد که بعد از تموم شدن آدم کفش ببره یا مخش سوت بکشه، مثل فیلم "دختر خانواده بولین".یادش بخیر...وقتی اون فیلمو میدیدم مجرد بودم.

ای روزگار...



:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 569
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

اَه از دست این خواب. مثل خرس میگیرم میخوابم و بعدا اصلا وقت نمیکنم به همه کارام برسم.جالب هم اینجاست که اگه حتی به همه کارام برسم هم به این درس نمیرسم.....جالبه.......جلبه......یهو فکر نکنین خودم تنبلی میکنم هاااااا

خدایا چی میشه کاری کنی من هر روز صبح ساعت 7 بیدار شم...

چی میشه یه روزم پاشم و ببینم که زودتر از دهه



:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 236
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : جمعه 16 ارديبهشت 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : آیسا

شنبه هفته بعد داری میری مالزی. منو نمیبری. خیلی بدی! امیدوارم بهت خوش بگذره. میگم تو که داری میری مالزی خوب منم این یه هفته رو برم ترکیه میگی خوب با هم میریم تنها بری چیکار کنی؟ خوب معلومه: خرید

اینگههههههههه

من مسافرت میخوااااااااااام اه.

ببین من چه دختر خوبیم.... از اینترنت برات مناطق دیدنی کوالالامپورو پیدا کردم، از آب وهواش برات توضیح دادم... اصلا من بهترین همسر دنیام.

البته درسته که تو داری میری یه سفر کاری ولی خوب کمی تفریحم این وسط لازمه دیگه نه؟

دلم برات تنگ میشه، یه کمی هم دلم برای مالزی تنگ میشه...

از بابت سوغاتی هم که ..... چی بگم که دلم پره.... به قول ما ترکها.... نمی تونم بگم یه کم بی ادبیه ولی مضمونش اینه که تا میخوای یه ... بخوری بقیه WC رو میذارن رو سرشون... بیخیال.

خلاصه..

مامان قراره انشالله جمعه بیاد تهران تا من تنها نباشم. البته از این لحاظ که اردیبهشته و هوا خوبه عالی میشه و میتونیم با مامان بریم و بگردیم. میریم پارک.



:: موضوعات مرتبط: خاطرات من , ,
:: بازدید از این مطلب : 248
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 13 ارديبهشت 1390 | نظرات ()